خشم جمعی ناشی از ناکامی است

۱۴۰۰/۱۱/۰۲ - ۰۲:۳۴:۲۵
کد خبر: ۱۸۶۱۹۵
خشم جمعی ناشی از ناکامی است

مریم خدابخشی

خشم یک موضوعی است که می‌توان هم در سطح روانشناختی بررسی کرد و هم در سطح الگوهای فرهنگی و هم امری موقعیتی به معنای امری که متاثر از شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و در یک کلام ساختارهای کلانی است که خشم را به منزله یک برساخت اجتماعی تولید می‌کنند. به‌طور ریشه‌ای خشم ناشی از ناکامی است یعنی زمانی که وقتی کسی یا گروهی احساس می‌کنند، مرزهای اساسی وجود یا هویت‌شان مورد خدشه قرار گرفته است. البته تعرض به مرزهای بنیادی و نیازهای اساسی برای همه اقشار جامعه ناظر به معیشت و اقتصاد نیست. به‌طور مثال وقتی فرد جوری مورد خطاب قرار می‌گیرد که احساس می‌کند شایسته نیست، همین امر می‌تواند مولد خشم باشد. وقتی فرد احساس می‌کند نادیده گرفته شده و از طریق این خطاب هویتی به او تحمیل شده که از آن او نیست، این امر می‌تواند به واکنش خشم آگین هیستریک، یعنی واکنشی به تحمیل منجر شود؛ تحمیل موقعیت یا خطابی که آرزوی افراد را نادیده می‌گیرد، آنچه ایشان می‌خواهند را نادیده می‌گیرد و هویت و خواهش دیگری را به او منسوب می‌کند.  این‌ها همه باعث خشم می‌شود. باید توجه داشت که این خواهش‌ها یا نیازها، برای همه گروه‌ها و اقشار متفاوت مردم همسان نیست. براساس «هرم نیازهای مازلو» نیازهای گروه‌های اجتماعی و افراد متفاوت است. پایین‌ترین سطح نیاز مسائل فیزیولوژیک مثل تنفس و تغذیه است، مرحله بعدی ناظر به نیازهای مرتبط با امنیت مثل سرپناه، امنیت شغلی و خانوادگی است. 

مراحل دیگر هم شامل نیاز به احساس تعلق و نیازهای عاطفی، نیاز به احساس کرامت و احترام و ارج دیدن است و در نهایت نیاز به شکوفایی و تحقق خود و معنویات است. پس از برآورده شدن نسبی هر نیاز، بلافاصله نیاز سطح بالاتر جای آن را می‌گیرد، و همان قدر بنیادی و اصیل می‌شود که نیاز سطح پایین‌تر پیش از آن حائز اهمیت بوده است. پس سطوح مختلفی از نیاز وجود دارد، اما میزان شدتی که گروهی از مردم در سطوح مختلف نیاز احساس می‌کنند یکسان است. یعنی الزاما نمی‌‌توان گفت که در عین حال که مسائل اقتصادی اساسی و پایه‌ای هستند، الزاماً همه نیازهای جامعه را می‌توان به آنها تقلیل داد. لذا شاید یک نفری که علی‌الظاهر دارای رتبه اجتماعی و منزلت اجتماعی مناسبی است، اگر این انسداد در مقابل نیازها و ارزوهایش را احساس کند به همان اندازه خشمگین و ناکام می‌شود که فردی با نیازهایی در سطحی پایین‌تر. کما اینکه در   تحقیقات صورت گرفته در خصوص اقشاری مانند پزشکان که تصور بر این است معمولا منزلت اجتماعی نسبتا خوب و درآمد نسبتا مناسبی دارند، نشان داده شده که تمایل به مهاجرت در این قشر زیاد است چراکه عدم ارضای نیاز به ارج و منزلت، یا بی انصافی را نسبت به خود احساس می‌کنند. مساله خشم و اعتراض که در حال حاضر حدت گرفته و مورد توجه است به این دلیل است که تعداد زیادی از افراد به سطح پایه رسیده‌اند یعنی مسائل اقتصادی که با حیات و امنیت بهداشتی و روانی افراد ارتباط نزدیک دارد و می‌بینیم که تکرار اعتراضات بیشتر شده و حدت آن نیز بیشتر احساس می‌شود، چراکه به سطح پایه رسیده است، جایی که پایین‌تر از آن وارد خدشه به حیات و سلامت می‌شود. به این ترتیب ما مدت‌هاست که با مساله خشم و اعتراض چه به صورت تظاهرات خیابانی و چه اعلام نارضایی‌های بی وفقه روزانه مواجهیم و به نظر من شاید رویکردهای روانشناسی سیاسی بیشتر می‌توانند ما را به فهم و یافتن راهکاری برای تغییر کمک کنند. 

این موضوع یک امر کلان است و در سطح مناسبات خرد اجتماعی یا روان شناختی قابل حل نیست و حال سوال این است که این حجم از خشم و ناکامی به شکل‌های مختلف چرا نادیده و انکار می‌شود؟ قطعا وقتی فرد احساس ناکامی می‌کند و این ناکامی را به هر طریقی ابراز می‌کند، نادیده گرفتن آن تنها آن را به پستو می‌راند. 

این واپس‌رانی اصولاً همیشه می‌تواند، آنگونه که فروید می‌گوید، بازگشتی غیرقابل پیش بینی داشته باشد. از طرف دیگر خود این نادیده گرفتن و برخورد می‌تواند به علت دیگری برای شدت خشم و بهانه‌ای برای ادامه آن باشد. 

این مساله‌ای است که ما با آن مواجهیم. هر اعتراضی که شکل می‌گیرد آرام آرام می‌بینیم برای آن سویه‌های امنیتی ایجاد می‌شود. البته در هیچ کجا، هیچ کشوری همه‌چیز بی‌عیب و تمام و کمال نیست. 

کشور ما با محدودیت‌ها و بحران‌هایی مواجه است که اثرات آن روی وضعیت کشور قابل انکار نیست، امّا وقتی می‌بینیم این بحران‌ها مداوم هستند، تبعا باید به سیاست‌گذاری‌ها توجه کنیم، ببنیم کدام تصمیم‌ها نتیجه‌اش خشم و اعتراض متواتر و تداوم بحران شده است. آیا این سیاست‌گذاری‌ها، رضایت مردم را در محور خود دارند یا محور آنها اموری مهم‌تر از سعادت نسبی مردم است؟

 

 

ارسال نظر