لیزا نیهاوس|
نقد اقتصاد سیاسی- هفتهنامه آلمانی «دی تسایت» (Die Zeit)، که نزدیک به محافل و جریان سوسیال دموکراسی است در شماره این هفته خود مجموعهیی را به مارکس اختصاص داده است با عنوان«آیا واقعا این طور نیست که حق با مارکس بود؟» در این مجموعه نوشته کوتاهی است از «لیزا نیهاوس» با عنوان«مارکس دوباره بازگشته است». اگرچه این نوشته نگاهی کاملا ژورنالیستی و به لحاظ سیاسی نهایتا سوسیال دمکرات به مارکس دارد حاوی نکات و ظرایفی در شناخت همین نگاه سوسیال دمکراتیک به جهان امروز است که به خواندنش میارزد. متن زیر ترجمه این نوشته است. مارکس معضلات سرمایهداری را که امروز آتشبار پوپولیستهای راستگرا شدهاند، پیشاپیش دیده بود. از مارکس چه میتوانیم بیاموزیم؟
***
مارکس اگر امروز زنده بود، لازم نبود هیچ تغییری در سر و وضعش بدهد. مو و ریشش میتوانستند همانطور که هستند، بمانند. کافی بود با همین قیافه یک کیف حصیری دستش بگیرد و مثل هر آدم امروزی در خیابانهای برلین راه برود. روابط خانوادگیاش هم با روزگار ما سازگار بود، رویش: درست مثل خانواده مدرن امروزی. حتی جملهیی هم که او با آن هوادارانش را مسخره میکرد، امروزه بیش از پیش روزآمد است: «همه آنچه من میدانم این است که «مارکسیست» نیستم.» با چنین جملهیی او امروزه آخرین مد است: چه کسی است که در این روزگار بگوید من هنوز مارکسیستم.
مارکسیستها را فراموش کنید؛ مارکس بخوانید! زیرا مارکس مدرن است. دانشجوهای رشتههای اقتصاد و علوم سیاسی درباره او بحث میکنند؛ لیبرالهایی که با گوشت و استخوان لیبرالاند، قابلیتهای پیشنگرانه او را میستایند. موضوع مربوط است به مسائل دوران معاصر که 150سال بعد از انتشار کتابش، کاپیتال، هنوز همانهایی هستند که بودند. مساله مربوط است به نابرابریای که سرمایهداری میتواند ایجاد کند به استثمار پایینیهای جامعه و به ریخت و پاش افراطی بالاییها. اما مارکس قابلیتهای نظام اقتصادی ما را هم میشناخت؛ اینکه این نظام میتواند ساختارهای کهنه قدرت را در هم بشکند. او فتوحات این نظام در سراسر جهان را پیشاپیش دیده بود. نزد مارکس، سرمایهداری نیرویی عظیم بود، امکانی بود که میتوانست جهان را به طور کلی ثروتمندتر کند. جهانیسازی روشی بود برای شتاب بخشیدن به این تحول. مارکس در مانیفست کمونیست نوشت، بورژوازی سلاحی برا در دست دارد: بهای ارزان کالاها. اینها «توپخانه سنگینی هستند که بورژوازی با آن هر دیوار چینی را فرو خواهد ریخت و حتی بیگانهستیزی خشک مغزانه و سرسختانه بربرها را به زانو درخواهد آورد». استعارههای جنگی که مارکس
از آنها استفاده میکند، نشان میدهد که او خود از این تحول خرسند نبود. او بیگمان از فروپاشی ساختارهای کهنه قدرت خوشحال بود اما او خشونتهای سرمایهداری را هم میدید. درست است سرمایهداری ثروتهای دیوانهواری به بار میآورد اما آنها را عادلانه تقسیم نمیکند. دارایان، داراتر و تنگدستان، تنگدستتر میشوند. نابرابری فزونی مییابد. البته بیکم و کاست چنین هم نشد؛ سرمایهداری و جهانیسازی در جریان 150سال گذشته بسیاری از انسانها را ثروتمندتر کرد و نه تنها سرمایهداران را کارگرانی را نیز. با این حال نقد مارکسی، روزآمدتر از هر زمان دیگری است. مارکس به مراتب بهتر از سیاستمداران نو ـ راستگرا، که امروز ادای قهرمانان کارگران را درمیآورند، توضیح میدهد که چطور کار به اینجا رسیده است. ادعای رییسجمهور امریکا مبنی بر اینکه کشورهای دیگر کشورش را سالها به طور سیستماتیک استثمار کردهاند بیگمان مورد قبول مارکس نخواهد بود.
ادامه در صفحه8