اقتصاد ایران در چهار دهه گذشته سه نقطه عطف تاریخی را پشت سر گذاشته است. هر کدام از این نقاط عطف اقتصاد را به راهی کشانده که نه تنها مکمل یا متمم مسیر قبلی نبوده بلکه با مسیر قبلی خود کاملا متفاوت بوده است. نخستین نقطه عطف اقتصاد ایران که در اواسط دهه 1350 رخ داد، افزایش درآمدهای نفتی بود. ورود این درآمدهای نفتی به اقتصاد آنچنان آن را به تلاطم کشاند که شاه را در اواخر سلطنتش وادار به اعتراف دیرهنگام کرد که اگر یک بار دیگر با این افزایش درآمدی مواجه شود آن را اینگونه خرج نخواهد کرد. این هزینهکرد درآمد نفتی درحالی رخ میداد که کارشناسان و اندیشمندان وقت اقتصادی به طور مرتب توصیه میکردند که آن را پسانداز کنید و برای این منظور بستههای جدید سیاستی تعریف شود. اگر زمان انقلاب و پیامدهای ناگزیرش را از نقطه عطف اقتصاد فاکتور بگیریم، دومین نقطه عطف اقتصاد کشور پس از پایان جنگ رخ داد. پایان جنگ تحمیلی که میتوان آن را با روی کارآمدن دولت هاشمیرفسنجانی تقریبا همزمان دانست، سیاست جدید اقتصادی را وارد عرصه کشور کرد که تقریبا 180درجه با سیاست قبلی، چه از لحاظ فرهنگی و چه از لحاظ سیاسی متفاوت بود. تدوین سیاست جدید که در درون خود دولت و بدون در نظر گرفتن دیدگاههای منسجم کارشناسان شکل گرفت، اقتصاد ایران را وارد یک مرحله نوین کرد. این درحالی بود که نه بستر فرهنگ رسمی این بسته جدید سیاستی فراهم شده بود و نه خود اقتصاد توان جذب این سیاست را داشت. حدود 16سال بعد برنامهنویسان این بستههای جدید سیاستی که به برنامههای پنج ساله توسعه معروف شده بود به خام بودن این برنامهها و سیاستهای اقتصادی آن دوران معترف شدند.