زمستان امسال که فرارسید جنایتهای خشنی در صدراخبار قرارگرفت؛ جوانی ۲۶ساله در فهرج وقتی فهمید همسرش که دختر خالهاش بود نیز میخواهد از او جدا شود همه اعضای خانواده خالهاش را به رگبار بست و ۱۰ نفر را کشت. اندکی بعد در اراک در یک انتقامجویی دیگر ۸ نفر به قتل رسیدند. در ایرانشهر نیز حادثه مشابهی رخ داد. اما وقتی خبر آمد که فردی که شغلش مشاوراملاک بوده در تهران برای بازپرداخت بدهیاش یک طلافروش را ربوده تا از او اخاذی کند ولی در جریان این آدمربایی موجب قتل آن طلا فروش شد این پرسش پیش آمد که آیا همه افراد جامعه برای حل مشکل خود دست به جرم میزنند؟ به عبارت دیگر فردی چون مشاوراملاک که دیالوگ و گفتوگو در عین چانهزنی لازمه کارش است در موقعیتی که گرفتاری مالی حاصل کرده همان نسخهیی را میپیچد که یک جوان در فهرج با کلاشنیکف به شکلی دیگر آفرید؟ «سیدحسن موسوی چلک» مددکاری اجتماعی و رییس انجمن مددکاران اجتماعی میگوید: «باید منابع اجتماعی ۴ویژگی داشته باشند تا در موقع بروز فشار به کمک فرد بیاید. نخستین ویژگی این است که فراگیر باشد دیگر اینکه جامعیت داشته باشد. اینکه قطره قطره باشد مناسب نیست پس باید کفایت داشته
باشد. دیگر اینکه استمرار داشته باشد و نهادینه شده باشد.» آنچه موجب شد با «مدیرکل دفتر امور آسیبهای اجتماعی وزارت تعاون، کارو رفاه اجتماعی» در این باره صحبت کنیم علاوه برآنکه در برنامه ششم تاکید بر مشاوره شده است بررسی این نکته است که اگر فرهنگ مشاوره در جامعه نهادینه شده بود با صرف هزینهیی بسیار کم میشد جلو حوادثی بسیار گران و خشن را گرفت. آنچه در ادامه میخوانید با تکیه بر حوادث «فهرج»، «اراک» و «ایرانشهر» و همینطور قتل یک طلافروش به دست یک مشاوراملاکی در تهران به بررسی نقش مشاوره در تصمیمگیریهای هیجانی پرداخته است:
زمستان امسال که فرا رسید اتفاقات عجیبی در کشور رخ داد؛ در حوزه جرایم قتلهایی در کشور رخ داده که به نظر میرسید میشد از وقوع آنها پیشگیری کرد. برای مثال در فهرج در استان کرمان جوانی ۲۶ ساله خانواده همسرش را قتل عامل کرد و ۱۰ نفر ازجمله یک کودک را کشت. به نظر میرسید اگر هزینهیی بابت مشاوره و مداخله در زندگی زناشویی این جوان و همسرش شده بود چنین هزینه گزافی به جامعه تحمیل نمیشد. از سوی دیگر مشابه همین اتفاق در اراک و همچنین در ایرانشهر روی داد. جز این میشنویم مردی که شغلش مشاور املاک بوده برای جبران ۳۰۰میلیون تومان بدهیاش دست به آدمربایی یک طلافروش برای گرفتن پول میزند که همین اقدام او منجر به قتل طلافروش شده است. به نظر میرسد اگر این فرد با اندکهزینهیی به مشاوره میرفت امروز نه با یک پرونده قتل مواجه بودیم و نه هزینههای ناشی از این جنایت به جامعه تحمیل میشد؟
ما با یک واقعیتی در جامعه مواجه هستیم و آن موضوع خشونت است. البته مقوله خشونت محدود به جامعه ما نمیشود. اگر شاخص خشونت در دنیا را بررسی کنید امریکا رتبه نخست را دارد. واقعیت این است که ما هم در کشورمان با خشونت دست و پنجه نرم میکنیم. اما وقتی میخواهیم چنین موضوعی را بررسی کنیم باید بتوانیم از زوایای مختلف این کار را انجام دهیم و عوامل موثر در آن و نقشی که هریک دارند را مورد بررسی قرار دهیم. باید بپرسیم در سیاستگذاریهای کلان چقدر برای ارتقای شاخص سلامت روانی جامعه برنامهریزی مناسب، اجرای مناسب و ارزیابی مناسب داشتهایم. نخستین گام در این عرضه و در کالبدشکافی و حل مساله خشونت این است که این موضوع را باید از حالت جزیره بودن دربیاوریم و از بیرون به آن بنگریم. خشونت بطور عام معلول عوامل دیگر. نباید به آن به عنوان یک جزیره مستقل بنگریم. نکته دوم در این بحث به ویژه وقتی میخواهیم مصادیق خشونت را کالبدشکافی کنیم و ببینیم چرا ماجرای فهرج رخ داده یا چرا آن فرد دست به آدمربایی و قتل زده است توجه به این نکته است که ما در جامعه چقدر مهارتهای مقابله با مشکلات را یاد گرفتهایم. این پرسش متوجه زمان حال نیست. از
دوران کودکی تا بزرگسالی چه آموزههایی داشتهایم که بتوانیم تصمیم درست بگیریم. اگر کسی به ما «نه» گفت برخورد منطقی با این «نه» گفتن چگونه باید باشد؟
در موقعیتی که خشم بر ما غلبه میکند رفتار درستی که برای کنترل خشم میتوانیم داشته باشیم چیست؟ واقعیت این است که ما برای افزایش سواد اجتماعی باید بیش از آنچه تا به امروز کار کردهایم کار کنیم.
اگر بخواهیم این مقوله را از منظر هزینه فایده بنگریم، چگونه خواهد شد. همه ما پذیرفتهایم که پرداخت هزینه سالانه «بیمه» ما را در کنترل حوادثی کمک میکند که ممکن است در طول سالیان متمادی حتی یکبار رخ ندهد. همیشه که قرار نیست تصادف کنیم و هزینههای تصادف به ما تحمیل شود. اما ما هرسال بیمه خودرویمان را پرداخت میکنیم. اگر میپذیرفتیم که هزینه مشاور رفتن و آموزش دیدن هم میتواند در بسیاری موارد ما را بیمه کند شاید شاهد بسیاری از این انتقامجوییها و بروز خشم که منجر به جنایت میشد نبودیم؟
بخشی از این مشکل به این برمیگردد که برنامهریزیهای ما از موضوعات ما عقبتر است. برای همین شاهد حوادثی هستیم که از قبل هم آنها را داشتهایم. اما در قبال آنها مدیریت درستی نتوانستیم اعمال کنیم. شاید بهتر باشد بگوییم که درباره این قبیل مسائل نتوانستهایم مدیریت موثری داشتهباشیم. برای همین است که در موضوع و مقوله خشونت نتوانستهایم با برنامهریزیهایمان شاهد کاهش آمار پروندههای مرتبط با خشونت باشیم.
اگر بخواهیم این موضوع را مصداقیتر پیش ببریم درباره ماجرای خواستگارانی که «نه» میشوند و بعد دست به انتقامجویی میزنند. این مقوله که گویی دو روی سکهیی است که یک سوی آن عشق و روی دیگر آن نفرت است. چرا باید یک جوان که عاشق است پس از شنیدن «نه» دست به جنایت بزند؟ آیا این به نوع آموزشهای ما باز نمیگردد؟ مثلا ما در تاریخ و ادبیاتمان داریم که میگویند خواستگار باید پاشنه در خانه دختر را بکند یا داستان لیلی و مجنون را داریم. این به نوع آموزشهای ما برمیگردد که نتیجه خشونتباری به همراه دارد؟
گاهی شنیدن «نه» در موقعیت کار است و گاهی شنیدن «نه» در درون خانواده است. گاهی من در مقام یک دانشآموز «نه» میشنوم. اما گاهی من این «نه» را از کسی میشنوم که عاشقش هستم. به همان مثال و ضربالمثلی که زدید این را هم بیفزایید که میگویند «من از دختری خوشم آمده پس ۵۰درصد مشکل حل است». اما نکته اینجاست که گاهی مواقع حتی بعد از گفتن «بله» متوجه موضوعی میشویم؛ اینکه دو نفری که به ظاهر عاشق و معشوق مینمودند اصلا قواره هم نیستند. همان بحثی که ما میگوییم هم کف بودن. اما کجا اتفاقی شبیه آنچه در فهرج روی داد میافتد؟ جایی که خودخواهی من بر منطق زندگی من غلبه میکند. بنابراین در تفکیک خشونت در مسائلی که به عشق و عاطفه مربوط میشود، باید بگوییم وقتی در زندگی مشترک آن زن یا آن مرد را برای زندگیمان انتخاب میکنیم آن را بهترین فرد برای زندگیمشترکمان تصور میکنیم ولی در جاهایی متوجه میشویم که ما اصلا نمیتوانیم با هم کنار بیاییم. پس مجبوریم بسوزیم و بسازیم. در موردی قبول میکنیم که جدا شویم و با رعایت جقوق متقابل این رابطه را پایان دهیم. اما در موردی هم خودمان دست به یک رفتاری میزنیم در موردی که بخواهیم حال بگیریم
و انتقام بگیریم.
در مواردی که دو نفر در زندگی مشترک به تفاهم نمیرسند ما راهکار داریم و حفظ حقوق طرفین هم ممکن است. اما کجا من میروم و خودم دست به عملی میزنم که آن وقت چیزی شبیه فهرج روی میدهد؟ یا قانون را نمیشناسم یا به قانون اعتماد ندارم یا آن مشکل چنان بر من غلبه کرده که تا خودم انتقام نگیرم سیر نمیشوم و راضی نمیشوم. چنین وضعیتی نیازمند مداخلات روانشناختی و مددکاری اجتماعی است. این نوع خشونت زمانی روی میدهد که فرد مرتکب تحت فشار روانی بسیاری است و در همین زمان با باربسیار زیادی که متحمل شده است دست به رفتاری احساسی میزند. بنابراین باید بتوانیم در مواردی که این فشارها و بارهای روانی بر فرد زیاد است مداخله کرده و آن فشارهای روانی را کم کنیم.
الان با موضوعی مواجهیم. در مورد خواستگاریهای انتقامجویانه با این معضل مواجهیم که زنها و دختران در مواجهه با خواستگاران آن هم آنهایی که احتمالا وضعیت روحی مناسب ندارند باید بترسند. از اینکه «نه» بگویند بترسند. در مورد ماجرای قتل طلافروش هم هرکس وضعیت مالی خوبی دارد باید پنهان کند؛ زیرا ممکن است فردی که نتوانسته راهحل درست و منطقی پیدا کند سراغ او برود و اموالش را تصاحب کند.
من میگویم تن دادن به خواسته نامشروع از روی ترس نتیجهاش این است که تا پایان عمر «ترس»، زندگیاشان خواهد بود. الان این موضوع در برنامه ششم به شکلی رسمی در حال نهادینه شدن است که مشاوره قبل از ازدواج شکل بگیرد. گاهی راه مشروع است ولی غیرمنطقی. اما نباید یک راه مشروع و منطقی را مسدود کنیم. بنابراین جایی باید موضوع را ارجاع بدهند به مشاور و پاسخ منفی را از آن طریق طرح کنند تا آسیب کمتری هم پیش بیاید.
موضوع انتقامجویی را نباید از موضوع ناتوانی در شنیدن «نه» جدا کنیم. گرچه در هر دو حالت افراد میتوانند بیاموزند که چگونه به جای رفتار احساسی و به دور از منطق کاری کنند که در موقعیت انتقامجویی قرار نگیرند و حق خود را مطالبه کنند و درست هم آن را مطالبه کنند.
بله گاهی این «نه» شنیدن قبل از زندگی مشترک است و جوانی به دختر مورد علاقهاش علاقه خود را ابراز کرده و این جواب منفی تبدیل به عقدهیی درونی شدن و نتیجه آن شده که خواستگار خانواده دختر مورد علاقهاش را به رگبار بسته است. در موقعیتی دیگر این من همهچیز را برای خودش میخواهد بدون اینکه نظر دیگری برایش مهم باشد. این جوان فکر میکند همین که خواستگار باشد کفایت میکند. در این موارد میگوییم مهارتهای تصمیمگیری یا سواد اجتماعی پایین است که فرد یا «مهارت نه گفتن را بلد نیست» یا «مهارت نه شنیدن» را نمیداند. این همان مواردی است که باید در برنامهریزی آموزشی ما باید سرمایهگذاری میشده تا امروز شاهد بروز رفتار خشن نباشیم. باید مهارت را یاد بگیریم اینکه چگونه «نه» بگویم بدون اینکه به حقوق من یا حقوق دیگری تعدی و تجاوز شود.
در مورد ماجرای «فهرج» سبک رفتاری که این فرد انتخاب کرده سبک پرخاشگری است. یعنی هرچه من بگویم درست است و این نتیجه میدهد و دیگری مهم نیست. همین که بگوییم حق من اولیتر است. اینکه بتوانیم با رفتار جراتمندانه حق خودمان را بگیریم بدون اینکه بیاحترامی کنیم و خودمحوری داشته باشیم نیازمند آموزش و یادگیری است و این همان بخشی است که باید روی آن در جامعه سرمایهگذاری میشده و نشده است. این موضوع قتل یک مصداق است. در زندگی روزمره در همین خیابانهای شهرمان چقدر شاهد تصادف هستیم. در یک تصادف رانندگی رفتار معقول و منطقی این است که منتظر شویم و به تصمیم افسر پلیس تن بدهیم. اصلاً لازم نیست به هم بد و بیراه بگوییم. لازم نیست کت دربیاوریم و دعوا کنیم. ما این را یاد نگرفتهایم.
متاسفانه ما براساس خودخواهی و خودمحوری تصمیم احساسی میگیریم.
همین که منتظر نمیمانیم تا افسر بیاید و شروع به درگیر شدن میکنیم ناشی از نیاموختن است؟ در مواردی من با خودم میگویم الان وسط این همه گرفتاری بیمبالاتی یک فرد موجب میشود من از کار و زندگیام بیفتم. حالا این فرد عین خیالش نیست. بیمه هزینه خسارت را میدهد ولی هزینه وقت و بینظمی به وجود آمده در زندگی من را که نمیدهد. پس قانون از من حمایت نمیکند و همین ما را عصبانی میکند.
بله گاهی هم من به مجری قانون اعتماد ندارم. یا اینکه اصلاً قانون را نمیشناسم. حتی گاهی از منابع اجتماعی حامی اطلاعنداریم. اما ما تا زمانی که دچار مشکل شویم عموما سراغ حل مشکل نمیرویم. در مورد مسائل زندگی خانوادگی، ما تا دچار اختلاف در زندگی نشویم سراغ روانشناس یا مددکار و نظایر آن نمیرویم تا به اینجا برسیم که چارهیی نداشتیم. در زندگی اجتماعی فکر میکنیم علامه دهریم. اما در مواردی هم از منابع اجتماعی و یاوران اجتماعی و توان آنها در حل مسائلمان بیاطلاعیم، بنابراین در این مقوله با چند وجه مواجهیم. یکی مشکل فرهنگی است که عموما ما خود را قادر به حل مشکل اجتماعی، خانوادگی و نظایر آن میدانیم درحالی که هرکاری متخصص میخواهد. این مشکل فرهنگی و ناشی از عدم آموزش بهموقع است. دیگر اینکه فرد میخواهد کمک بگیرد ولی از منابع اطلاع ندارد.
اتفاقا یکی از بحثهای مطرح شده دربرابر حوادثی که شاهدش بودهایم همین است. اما پرسش این است که در یک شهری نظیر فهرج که حتی بیمارستان ندارد و از مجموعه عناصر شهری-فرهنگی فقط یک کتابخانه دارد جنایتی نظیر آنچه ذکرش رفت رخ میدهد. امادر تهران که همه جور امکاناتی هست و قلب تپنده کشور است هم شاهد آن هستیم که یک فرد فعال اقتصادی دست به قتل یک طلافروش میزند تا بدهیاش را از طریق اموال او جبران کند. آیا این فرد در تهران دسترسی به مشاور و کسی که شما «یاور اجتماعی» خواندید نداشته؟
واقعیت این است که اگر دسترسی به منابع اجتماعی نداشته باشیم هرجور دلمان بخواهد تصمیم میگیریم. ما باید واقعیتی را هم مدنظر داشته باشیم که دسترسی به خدمات مرتبط با حوزه مسائل اجتماعی هم خود دارای شرایط و مراتبی است. باید منابع اجتماعی ۴ ویژگی داشته باشند تا در موقع بروز فشار به کمک فرد بیاید. نخستین ویژگی این است که فراگیر باشد دیگر اینکه جامعیت داشته باشد. اینکه قطره قطره باشد مناسب نیست پس باید کفایت داشته باشد. دیگر اینکه استمرار داشته باشد و نهادینه شده باشد. ویژگی پنجمی هم هست و آن اینکه این منابع اجتماعی باید اثربخشی لازم راداشته باشند که الان نمیخواهیم به آن بپردازیم زیرا هنوز ۴ ویژگی دیگر در حوزه سلامت اجتماعی معطل مانده است. الان خطوط تلفن برای مشاوره نظیر ۱۴۸۰ یا خط ۱۲۳ در دسترس هست که مردم میتوانند تماس بگیرند. در برابر این دسترسیها ما با این مسائل مواجهیم؛ خود مردم منابع اجتماعی را نمیشناسند، بخشی دیگر به منابع اجتماعی اعتماد ندارند، یک جایی هم علاقهمند نیستند. گاهی هم ممکن است همه منابع را بشناسد ولی در آن لحظه که باید تصمیم بگیرد در چنان فشاری است که تصمیم عجولانه میگیرد و بعد میگوید کاش
من این کار را نمیکردم
گویا در برنامه ششم توسعه کشور یکی از مواد به فراگیرشدن خدمات مشاوره و توسعه منابع اجتماعی و همین یاوران اجتماعی که فرمودید اشاره دارد. آیا با این نوع برنامهریزی در سطح کلان میتوانیم امیدوار باشیم آن دسترسیها فراهم میشود تا بعد بتوانیم فرهنگ استفاده از آن را هم جا بیندازیم؟
باید این مسیر را طی کنیم. باید شاخصها سلامت روانی را در جامعه افزایش دهیم. آن وقت است که میتوانیم لذت بیشتری ببریم و جامعه نیز نشاط بیشتری خواهد داشت. اجرایی شدن چنین قانونی یکی از خروجیهایش این است که رفتارهای خشن کمتر میشود.
این میتواند در خشونت اجتماعی یا خانگی یا شبیه قتل باشد.
آیا سرانه دسترسی به مشاور یا روانکار یا مراکز مرتبط با حل و فصل مسائل اجتماعی نظیر آنچه گفتید یاوران اجتماعی در کشور مناسب است؟
ما خوشبختانه تعدد این مراکز را داریم ولی فرهنگ استفاده از رشتههای یاورانه فراگیر نیست.
ما با این مشکل مواجهیم که وقتی به زندگی اجتماعی میرسیم فکر میکنیم خودمان از پس آن برمیآییم درحالی که مسائل اجتماعی و معضلات اجتماعی نیز نظیر وقتی که ماشینمان خراب میشود و به تعمیرگاه مراجعه میکنیم نیازمند مراجعه به جای مخصوص به آن است. چگونه است که وقتی میخواهیم به سفر برویم حتما پیش از آن ماشینمان را کنترل میکنیم و به تعمیرگاه و چکاب مراجعه میکنیم. برای اینکه نمیخواهیم در سفر دچار حادثه و مشکل شویم. در زندگی هم همین قاعده حاکم است. برای آنکه همچون یک سفر تفریحی با اطمینان پیش برویم و از آن لذت ببریم باید به این جمله اعتقاد پیدا کنیم که از سفر زندگیمان هم باید لذت ببریم و این مهم محقق نمیشود مگر آنکه برای سفر زندگیامان وقت بگذاریم و از متخصصان مربوط بهره بگیریم. بخشی از این موضوع به کسب تجربه برمیگردد. اما بخش اعظم آن را باید بیاموزیم. این فرهنگ باید جا بیفتد و برای فرهنگسازی باید هزینه کرد.