رویا دیانت یکی از قدیمیترین خاطراتم باز میگردد به دوران خیلی کودکی و گرام توپازی که کشفش کرده بودم. چند تا صفحه و یک گرام بیشتر تابستان آن سال را رقم زد. در میان همه آن صفحهها، یکی خیلی با بقیه متفاوت بود؛ مکالمه یک راننده تاکسی یا خواننده که زنی بود جوان. صدای راننده تاکسی خیلی متفاوت بود. انگار واقعا یک راننده تاکسی مشتی نشسته باشد پشت رل و یکدفعه بزند روی ترمز و صدای ویژژژش برود روی صفحه... این صدا که نشاندهنده یکی از قشرهای ناب مردم تهران یعنی راننده تاکسیهای دهه چهل بود، به مرتضی احمدی تعلق داشت. مردی که بعدها همچنان از تهران و تهرانی و فرهنگ تهران دفاع کرد. در فیلمهایی که باید جار زده میشد، مرتضی احمدی بود که با آن صدای رسا در برابر دوربین علی حاتمی قرار میگرفت و آنجا که باید به شیوه دستفروشهای بازار بزرگ چند دهه پیش، بازیگری انتخاب میشد، مرتضی احمدی بود که لباس راهراه بر تن با شلوار گشاد سیاه و کلاه نمدی بر سر، شخصیتهای دیروز را مجسم میکرد. مرتضی احمدی که تا آخرین روزهای حیات زندگی پربارش باوجود ضعف و درد پا و با پشتی که خم شده بود، در محافل عمومی ظاهر میشد، دنبال مجوز کتابهایش پلههای ارشاد را پایین و بالا میرفت، از یک خبرگزاری دیدار میکرد و با بچههای جوانی که با احترام و اشتیاق میزبانش میشدند از «ترون» و «ترونی» میگفت و صدایش را برای زنده نگه داشتن ترانههای مردمی وام میداد، در روزی که اتفاقا از روزهای ماندنی در فرهنگ عامه است، از دنیا رفت. یادش همیشه زنده خواهد ماند و ترونیها این فرصت را خواهند داشت تا برای آخرین بار چهارشنبه سه دی در مقابل تالار وحدت در کنار او باشند و هنرمندشان را به سمت قطعه هنرمندان بهشتزهرا بدرقه کنند.