فرآیندهای سیاسی، توسعه اقتصادی را محدود کرده است
رییسجمهوری در نخستین کنفرانس اقتصاد ایران که در نیمه دی سالجاری برگزار شد، به صراحت از ساختار اقتصاد سیاسی ایران انتقاد کرد. حسن روحانی نیز مانند بسیاری دیگر از مدیران و کارشناسان اقتصادی- سیاسی- اجتماعی ایران، عمدهترین مشکل سر راه توسعه را همین ساختار معیوب اقتصاد سیاسی دانست و گفت: «در کشور ما سالهاست که اقتصاد به سیاست یارانه میدهد. این یارانه باید روزی قطع شود. اقتصاد هم به سیاست خارجی و هم به سیاست داخلی یارانه میدهد. بیاییم یک دهه برعکس عمل کنیم و از سیاست خارجی و داخلی به اقتصاد یارانه بدهیم تا ببینیم زندگی و معیشت مردم و اشتغال جوانان چگونه خواهد شد.» ازسوی دیگر تغییر نحوه نگرش یا اصلاح ساختار مدنظر نباید تنها از منظر حوزههای اقتصادی- سیاسی دیده شود بلکه با نگاه جامعهشناسی یا جامعهشناسی اقتصادی و همچنین سایر زیرشاخههای علوم انسانی باید واکاوی و موشکافی شود. به همین دلیل این موضوع را با دکتر پویا علاءالدینی دانشیار گروه برنامهریزی اجتماعی دانشگاه تهران در میان گذاشتم و با وی گفتوگو کردم.
بدون شک اگر بخواهیم آینده متفاوت و بهتری داشته باشیم باید ساختار سیاسی- اجتماعیمان را اصلاح کنیم که درحال حاضر محصولش فسادهای مالی، انحصارات و رابطههای خارج از قائده است. البته کار بسیار سخت و بزرگی است و نمیدانم در شرایط فعلی واقعا امکانپذیر است یا خیر. در هرصورت توسعه مسالهیی بسیار جدی و سنگین است. حتی برخی از کشورها که در مورد توسعه بسیار جدیتر و رکتر از ما هستند، همچنان نتوانستهاند بهدرستی در مسیر توسعه قرار بگیرند
متاسفانه فرآیندهای سیاسی توسعه اقتصادی ایران را با محدودیت مواجه کرده است. این فرآیندها بهنظرم بهگونهیی هستند که نمیگذارند برای حل مشکلات اقتصادی کشور اقدام جدی صورت گیرد. در واقع جواب این پرسش را باید سیاسیون بدهند که بالاخره از چه طریق و راهی میخواهند مسیر سنگلاخ توسعه اقتصادی را برای حرکت بهتر و با سرعت بیشتر هموار کنند. ما نیاز به افرادی داریم که توانایی پیشبرد اصلاحات را داشته باشند و از آن مهمتر به این فرآیند تعهد داشته باشند
عدم شایستهسالاری یعنی بهکارگیری افراد ناتوان در سطوح مختلف دولت، دفع افراد توانا از بدنه دولت، فقدان رقابت واقعی براساس تواناییها و فقدان پاسخگویی به جامعه است. در کشورهای تازه صنعتی شده (یعنی اخیرا توسعهیافته) مانند کرهجنوبی یا تایوان، بخش دولتی بسیار توانا و کاردان است. در ژاپن (که بعد از اروپای غربی و امریکای شمالی صنعتی شده) شغلهای دولتی پرستیژ زیادی دارند و بسیاری از فارغالتحصیلان بهترین دانشگاههایشان را به خود جلب میکنند
دولت مداخلهگر متوجه است که توانایی کار کردن با افراد بخش خصوصی و درک صحیح از خواستههای او را ندارد. با افزایش ضوابط سعی در کنترل و بیشتر کردن نیاز آنها به خود را دارد. درحالی که تعدد ضوابط خود باعث فساد میشود، چون به هرحال افراد میخواهند به مقصود خود برسند. وقتی فرآیند بهواسطه ضوابط طولانی و زمانبر شده است، سعی در دورزدن قانون میکنند. مثالی دانشگاهی بزنم. بهنظر میرسد ضوابطی که دولت برای ارتقای اساتید و پذیرش دانشجویان وضع کرده خود موجب این تخلفات شده است
انتقاد از ساختار اقتصاد سیاسی ایران طی دوره اخیر زیاد شده است. حتی رییسجمهوری نیز در نخستین کنفرانس اقتصاد ایران گفت: «تا امروز اقتصاد به سیاست یارانه داده است؛ حالا باید سیاست به اقتصاد یارانه بدهد.» اصلاح ساختار از کجا باید آغاز شود؟
بدون شک نقدهای گوناگونی برساختار اقتصاد سیاسی کشور وارد است. نقد واضح به محصول آن یعنی رشد اقتصادی و اشتغال و برابری فرصتهاست. متاسفانه سرانه درآمد ناخالص داخلی ایران به قیمتهای واقعی هماکنون درحدود سال1355 و احتمالا کمتر از آن است. نابرابری تا حدی بهدلیل گسترش شتابان شهرنشینی و یارانهها کاهش یافته اما در سالهای اخیر دوباره رو به افزایش گذاشته است. وضعیت اشتغال ما هم چه به لحاظ نرخ مشارکت در نیروی کار و چه بیکاری اصلا خوب نیست. پس در واقع ما باید از نو این سوال را مطرح کنیم که بالاخره میخواهیم کشور توسعه پیدا کند یا خیر.
منظور سخن رییسجمهوری در کنفرانس اقتصاد ایران احتمالا آن بوده که وضعیت اقتصادی کشور بسیار نامناسب است و بسیاری از مشکلات اقتصادی منشا سیاسی دارند. همایشهایی از این دست آغاز خوبی هستند. در واقع ما باید اهدافمان و راههای رسیدن به آنها را ارزیابی کنیم.
در همان همایش پس از سخنان آقای روحانی، برخی از کارشناسان و صاحبنظران نیز اعلام کردند که اگر با همین ساختار فعلی پیش برویم، در بهترین حالت طی سالهای آینده به رشدی 4-3درصدی در سال دست خواهیم یافت. از آنجا که جمعیت ایران بهدلیل جوان بودن (و باوجود کاهش نرخ باروری) طی یک دهه آینده همچنان رشد خواهد کرد، معنی رشد 4-3درصدی در بهترین حالت بهبود نیافتن سرانه تولید ناخالص داخلی در میان مدت است.
به سخن دیگر با این وضع در 1404 باوجود شهرنشینی و گسترش خدمات شهری، دسترسی به منابع بزرگ نفتی و توسعه روزافزون آموزش در سطوح مختلف، نیم قرن قبلی را بدون رشد اقتصادی سرانه گذراندهایم. پس الان باید واقعا فکر کنیم و به نتیجه برسیم و حرکت کنیم. باید ببینیم که آیا واقعا میخواهیم توسعه پیدا کنیم یا قرار است طی قرن بعدی هم کشوری توسعهنیافته یا کمتر توسعهیافته باشیم. اگر نمیخواهیم توسعه پیدا کنیم، بهتر است این موضوع را رک و صریح بیان کنیم. حرف آقای روحانی را باید در این چارچوب تفسیر کرد.
اگر میخواهیم توسعه پیدا کنیم باید سیاستورزی متفاوتی داشته باشیم. ازجمله باید واقعیتها را بپذیریم. نمیتوانیم خواهان حرکت به سمت توسعه باشیم اما کارها و برنامههایمان با این هدف در تضاد باشند. بدون شک اگر بخواهیم آینده متفاوت و بهتری داشته باشیم باید ساختار سیاسی- اجتماعیمان را اصلاح کنیم که درحال حاضر محصولش فسادهای مالی، انحصارات و رابطههای خارج از قائده است.
البته کار بسیار سخت و بزرگی است و نمیدانم در شرایط فعلی واقعا امکانپذیر است یا خیر. در هرصورت توسعه مسالهیی بسیار جدی و سنگین است. حتی برخی از کشورها که در مورد توسعه بسیار جدیتر و رکتر از ما هستند، همچنان نتوانستهاند بهدرستی در مسیر توسعه قرار بگیرند.
همچنین، هیچ کشور توسعهیافتهیی را نمیتوان پیدا کرد که بخش دولتی ضعیفی داشته باشد. دولت ضعیف، چه در سطوح بالای سیاستگذاری و چه دربخش کارشناسی و اجرایی، توانایی انجام کارهای درست و اصولی و تحقق بخشیدن به اهداف توسعه را ندارد.
این ضعف از کجا سرچشمه میگیرد؟
عدم شایستهسالاری مشکل واضح دولتهای ضعیف است. عدم شایستهسالاری یعنی بهکارگیری افراد ناتوان در سطوح مختلف دولت، دفع افراد توانا از بدنه دولت، فقدان رقابت واقعی براساس تواناییها و فقدان پاسخگویی به جامعه است. در کشورهای تازه صنعتی شده (یعنی اخیرا توسعهیافته) مانند کرهجنوبی یا تایوان، بخش دولتی بسیار توانا و کاردان است.
در ژاپن (که بعد از اروپای غربی و امریکای شمالی صنعتی شده) شغلهای دولتی پرستیژ زیادی دارند و بسیاری از فارغالتحصیلان بهترین دانشگاههایشان را به خود جلب میکنند. قضیه هم خیلی ساده است، در یک کشور درحال توسعه که میخواهد توسعه پیدا کند، از آنجا که بخش خصوصی هنوز قوی نشده است، دولت باید فرآیند توسعه را هدایت کند و بخش خصوصی را از طریق سیاستهای درست و اجرای دقیق برنامهها پرورش دهد.
پس کارکنان دولت باید بهترینها و بااعتقادترینها و بامنزلتترینها باشند، وگرنه نمیتوانند کاری از پیش ببرند. باید حقوق کافی بگیرند و به شغلشان افتخار کنند وگرنه هم کارشان را درست انجام نمیدهند و هم بهسادگی به فساد گرایش مییابند.
پس یکی از الزامات اصلی برای توسعه حضور بهترین و متخصصترین افراد در بدنه دولت است و در این قضیه اصلا شکی نباید داشت. در کشور ما متاسفانه نه شایستهسالاری مدنظر است و نه کارکنان دولت به اندازه کافی به کار خود اعتقاد دارند. درست آن است که هرکدام از کارکنان دولت خود را قهرمان توسعه بداند و به کارش اعتقاد کامل داشته باشد. چرا فساد دولتی آنقدر گسترده شده است که باید برای آن همایش ترتیب داد؟
چرا فرزندان مسوولان کشور که خیلی از آنها از امکانات گسترده والدینشان استفاده و در دانشگاههای معتبر داخلی و خارجی تحصیل کردهاند در بدنه دولت حضور ندارند و کار نمیکنند؟ چرا بسیاری از این نسل دوم که بهرهمند از روابط هم هستند یا به خارج کشور مهاجرت میکنند یا در بخش خصوصی فعال هستند؟
برای ایجاد حرکت جدی، کدام بخش یا نهاد باید تقویت شود که بتواند کشور را در مسیر توسعه قرار دهد؟ به عبارت دیگر این حرفهای خوب مبنی بر تغییر ساختار چگونه باید شکل اجرایی و عملیاتی بگیرد؟
درحال حاضر متاسفانه فرآیندهای سیاسی توسعه اقتصادی ایران را با محدودیت مواجه کرده است. این فرآیندها بهنظرم بهگونهیی هستند که نمیگذارند برای حل مشکلات اقتصادی کشور اقدام جدی صورت گیرد. در واقع جواب این پرسش را باید سیاسیون بدهند که بالاخره از چه طریق و راهی میخواهند مسیر سنگلاخ توسعه اقتصادی را برای حرکت بهتر و با سرعت بیشتر هموار کنند.
ما نیاز به افرادی داریم که توانایی پیشبرد اصلاحات را داشته باشند و از آن مهمتر به این فرآیند تعهد داشته باشند. برای اصلاح نیاز به حرکتهای قهرمانانه داریم. عوض کردن سخت و تلخ است و عواقبی نیز دارد. البته منظورم تغییرات بیپایه و بدون مطالعه نیست که متاسفانه کشور در این زمینه تجربه زیاد دارد. منظورم اصلاح ساختار برای حرکت به سمت توسعه است.
باید افرادی توانا بازیگران اصلی این حرکت باشند. البته توجیه این مساله هم سخت است و شاید انگ هم بزنند که مثلا طرف میخواهد نیروهای خودش را وارد سیستم کند. ایجاد فرآیند و ساختاری که بتواند ظرف 5 تا 10سال هسته خوب کارشناسی و اجرایی در نهادهای دولتی بهوجود بیاورد بسیار دشوار و در عین حال برای قرار گرفتن در مسیر توسعه قوی مورد نیاز است.
نیاز به قهرمان داشتن به نوعی نشاندهنده عدم بلوغ یک جامعه است و ازسوی دیگر تعداد زیاد دانشگاه و موسسات آموزشی فارغ از بحث بیکاری تحصیلکردگان نشاندهنده افزایش سطح آگاهی یک جامعه است. آیا این سیستم آموزشی قادر به تولید نیروی کار توانا نبوده است؟ همچنین آیا بعد از سه دهه و نیم باز نیازمند قهرمان هستیم؟
منظورم تفکر قهرمانی است نه صرفا یک قهرمان. مثلا وقتی یک نفر به استخدام دولت در میآید فرآیند باید بهگونهیی باشد که آن شخص احساس قهرمان بودن کند و تفکری ملی داشته باشد.
احتیاج به یک نفر قهرمان نداریم بلکه همه باید اینگونه فکر کنند و این همان تغییر و اصلاح ساختار سیاسی را میطلبد. مهم نیست فرد چکاره و در چه سطحی است. باید افراد به بهترین نحو و با مسوولیتپذیری زیاد به انجام امور محوله بپردازند.
در سطوح بالای مملکتی نیز باید همینطور باشد. یعنی اگر به اشکال برمیخورند نباید حل آن را به بعد موکول کنند و با رویکرد کجدارومریز دوره مسوولیت را به سر بیاورند. به عبارت دیگر ما به تغییری نیاز داریم که بهواسطه آن حس قهرمانی چه در بالاترین سطوح دولتی و چه در بدنه کارشناسی و اجرایی بهوجود بیاید. در واقع تعبیر من از قهرمانی اعتقاد به کار و مسوولیتپذیری است.
این فکر خیلی خوب است اما درحال حاضر در سطوحی که اشاره کردید کار از منافع شخصی گذشته و به سودجویی شخصی رسیده است. چرا به این درد مبتلا شدهایم؟
ساختارهای اقتصاد سیاسی ایران پرورش درستی نیافته و موجب به وجود آمدن این وضعیت شدهاند. مشکل فقدان شایستهسالاری در دولت از زمان رضاشاه آغاز شده اما در دوران اخیر به اوج رسیده است.
در فرآیند توسعه نیاز بوده که افرادی متخصص و تحصیلکرده تربیت شوند و در مصدر امور قرار بگیرند که تا حدی در بخش آموزش این امکان فراهم شده است. ولی این فرآیند بهدرستی طی نشده است.
بسیاری افراد در جاهایی قرار گرفتهاند که به غیر از طریق رابطه نمیتوانستند در آن جایگاهها باشند. این مساله هم در بخش مشاغل دولتی صادق است و هم در بخشهایی که برخوردار از رانتهای اطلاعاتی هستند.
اما از دهه40 و با افزایش درآمدهای حاصل از فروش نفت این مساله بیشتر دیده میشود.
خاطرات مکتوب از آن دوره نشاندهنده این است که باوجود بهکار گرفته شدن بسیاری از افراد توانا در بدنه دولت افراد دیگری هم با داشتن روابط ویژه توانستهاند خود را در جایگاههایی قرار دهند که شایستگیشان را ندارند. بهنظر میرسد بسیاری از افراد معتقد و توانا در آن زمان فکر میکردند که یک عده بادمجان دور قابچین در همه جا حضور دارند و با اتکا به روابطی که با سیاسیون دارند رانتهای بزرگی بهدست میآورند.
دلیل گسترش این وضع احتمالا وجود پول فراوان نفت و توزیع نابرابر آن است. خیلیها میتوانند با روابط سهم بیشتری از این پول داشته باشند و با تکیه بر آن بر قدرت خویش بیفزایند. در مقابل، کسانی که مصلح بوده و میخواستهاند کاری انجام بدهند تحتالشعاع قرار میگرفتند. حتی میتوان یکی از دلایل و ریشههای انقلاب را نیز درهمین موضوع جست.
گسترش این نوع روابط باعث نارضایتی شدید در طبقه حرفهیی کشور شده بود. متاسفانه طی چند سال گذشته نیز شاهد گسترش این مشکل بودهایم و بهواسطه آن افرادی بدون دارابودن صلاحیت یا دانش کافی به سرعت پلههای قدرت و ثروت را طی کردهاند.
هرچه درآمدهای نفتی زیادتر شده این مشکل هم شکلی حادتر به خود گرفته است. افرادی که واقعا توانا هستند یا بیرون از دایره قدرت قرار میگیرند یا اینکه اگر در مناصب بالایی حضور پیدا میکنند، قدرت اجرای برنامههای اصلاحی را ندارند. این درحالی است که در هر جای دنیا که نگاه میکنید این حرفهییها یا افراد متخصص هستند که رهبری توسعه را به دوش میکشند، چه در دولت باشند چه در بخش خصوصی.
این مساله در سطح جامعه چگونه اثر میگذارد؟
وقتی که مردم میبینند عدهیی با برخورداری از رانت دستاوردهای زیادی داشتهاند، احساس ناراحتی میکنند و سرخورده میشوند. درچنین وضعیتی توانمندی و کارا و خلاق بودن به محاق میرود.
وقتی مردم میبینند فردی با توانایی و اعتقاد بسیار کم بهدلیل برخورداری از رانت توانسته است به ثروت و قدرت برسد، میگویند: «چرا من نه؟ چرا زحمت بیاجر بکشم و سود را کس دیگری ببرد؟».
در نتیجه اخلاق کار در جامعه از بین میرود و بیاخلاقی و عدم تعهد به کشور و جامعه فراگیر میشود. مثلا من دانشگاهی سعی میکنم که بیشترین مقاله تقلبی یا جعلی را منتشر کنم یا تعداد بیشتری پایاننامه بگیرم که دریافت بیشتری داشته باشم. درسطوح دیگر نیز به همین شکل است.
به گفته شما اصلا یکی از دلایل اعتراضات مردمی به حکومت پهلوی همین بود؟ به چه دلیل حلقه بهرهمندان از روابط بستهتر شده است؟
ارزشها بهگونهیی دیگر تعریف شده است. تخصص تا حدی زیادی کنار گذاشته شده است و جای آن را، روابط یا حداکثر مدارک صوری گرفته است. البته خیلیها توانستهاند با ظاهرسازی، از رانت موردنظر بهره ببرند.
رقابت واقعی تا حد زیادی ضعیف شده است. بخش خصوصی هم از این ماجرا مصون نمانده است. صرفنظر از مصادرهها در سالهای نخست پس از انقلاب، در سالهای اخیر هم خصوصیسازی باعث تمرکز قدرت و سرمایه در دست افرادی شده که دارای رانت بودهاند. نمونههای زیادی از آن را میتوان مشاهده کرد.
فردی از دوران جوانی از طریق رانت با سمت بالایی در دولت مشغول به کار شده است. در همان دوران با استفاده از رانت و نه کوشش خاصی تحصیلاتش را تا مقاطع بالا ادامه داده و ثروتی هم بهدست آورده است. حالا که بازنشسته شده با استفاده از همان رانتها در بخش خصوصی فعال شده است. شاید بگویید این خودش توانایی است. اما اگر واقعا افرادی از این دست توانا بودند، باید اثرشان را در جامعه میدیدیم.
چگونه میتوان این وضع را اصلاح کرد؟
میتوان فرآیند اصلاح را با از میان برداشتن ساختارهای غیررقابتی استخدام آغاز کرد.
این اصلاح ساختار نیاز به دولتی قوی دارد، نه مداخلهگر. چگونه میتوانیم دولتی قوی داشته باشیم؟
بله، دولت مداخلهگر و درعین حال ضعیف نمیتواند بخش خصوصی سالم و توانایی را پرورش بدهد. حداکثر میتواند بخش خصوصی وابسته به خود و رانتجویی را پرورش بدهد.
مداخلهگری به معنای حضور دولت در همه جا و وضع ضوابط دستوپاگیر برای منفعل کردن رقبا است. البته بخش خصوصی در یک کشور درحال توسعه نیاز به حمایت دارد ولی حمایت باید طوری اعطا شود که موجب ارتقای توانایی و رقابتپذیری بخش خصوصی شود.
در عین حال این نوع ساختار حمایتی نیاز به دولت قوی دارد با بدنهیی که اولا منافع ملی را بر هر چیز دیگری ترجیح دهند و نیز توان تعامل و هدایت بخش خصوصی را داشته باشد. حمایت از بخش خصوصی باید مشروط به عملکرد باشد نه منوط به روابط و بدهبستانهای سیاسی و خویشاوندپرورانه.
بدنه اجرایی قوی دولت باید بتواند مثلا به بخش خصوصی بگوید که به شما پنج سال زمان میدهیم تا به نقطهیی که مشخص کردهایم و توان رسیدن به آن نیز تایید شده است، برسی و الا تنبیه میشوی.
بدنه اجرایی که میتواند چنین کاری را بکند باید از نظر توانایی و تحصیلات در بالاترین رتبه باشد و دستمزد خوبی هم دریافت کند و پاک باشد و پاک بماند؛ و الا نمیتواند وظیفهاش را بهخوبی انجام دهد. کسانی که در مصدر امور قرار میگیرند حتما باید فرآیند توسعه و چگونگی آن را بدانند نه اینکه بهراحتی یا فریب بخورند یا خود به فساد بیفتند که معنای آن دولت ضعیف است.
هر تهدیدی دولت ضعیف را میلرزاند و نمیتواند محکم برای مسیری که باید گام بردارد. ترس از دست رفتن موقعیت هم باعث میشود که دولت ضعیف بیشتر به گذران امور جاری بپردازد و توانایی اصلاحات مورد نیاز را نداشته باشد.
افزایش ضابطهها چگونه مانع ایجاد میکند؟
دولت مداخلهگر متوجه است که توانایی کار کردن با افراد بخش خصوصی و درک صحیح از خواستههای او را ندارد. با افزایش ضوابط سعی در کنترل و بیشتر کردن نیاز آنها به خود را دارد.
درحالی که تعدد ضوابط خود باعث فساد میشود، چون به هرحال افراد میخواهند به مقصود خود برسند. وقتی فرآیند بهواسطه ضوابط طولانی و زمانبر شده است، سعی در دورزدن قانون میکنند. مثالی دانشگاهی بزنم.
چند وقتی است بحث تقلبات دانشگاهی و مقالات جعلی در محافل دانشگاهی کشور داغ شده است. بهنظر میرسد ضوابطی که دولت برای ارتقای اساتید و پذیرش دانشجویان وضع کرده خود موجب این تخلفات شده است.
دولت به جای فراهم آوردن فضای رقابتی درست و ارتقای شایستهسالاری ضابطه نشر مقالات علمی- پژوهش و دارای نمایه بینالمللی را وضع کرده است.
اما این ضابطه بسیار مکانیکی است و موجب گسترش فساد علمی میشود. اگر بدنه دانشگاهها آلوده نبود و شایستهسالاری اصل قرار میگرفت، دانشگاهیان میتوانستند جلوی این تخلفات را بگیرند.
اساتید با سواد و آگاه بهخوبی محصول علمی واقعی را از جعلی و تقلبی بازمیشناسند. اما حالا که این اساتید در اقلیت قرار گرفتهاند و ضوابط مکانیکی حاکم شده است، فساد و رانت هم بهسادگی ضوابط را دور میزند یا به شکلی صوری اقناع میکند. البته در شرایط فعلی حذف ضوابط هم کمکی به حل ماجرا نمیکند، چون ساختار معیوب شده است و فساد در همه عرصهها حضور پیدا کرده است. این مشکل در همه عرصهها قابل مشاهده است.
از یکسو ضوابط دستوپاگیر به جای توانمندسازی و پرورش و ایجاد فضای رقابتی موجب گسترش فساد شده است. ازسوی دیگر با گسترش یافتن فساد حذف روابط اوضاع را بدتر هم خواهد کرد.
چه راهحلی وجود دارد؟
بهنظرم باید در بلندمدت نهادها را تقویت کرد و ارتقا داد و میتوان این کار را از بدنه دولت شروع کرد. بعد وقتی این بدنه و هسته قویتر شد، از ضوابط کاست. البته باید بدانیم این کار اصلا ساده نخواهد بود.
شخصا با کاسته شدن ضوابط در شرایط فعلی مخالف هستم چراکه کار بیثمری خواهد بود و بهنظرم ارتقای ساختارها و کاهش فساد عزم جزم و همتی والا و برنامهیی قوی میطلبد.
پس مهمترین پاسخ به این چراها فقدان رقابت و شایستهسالاری است؟
فقدان شایستهسالاری مشکلی مشخص است و میتوان برای آن برنامهیی صورتبندی کرد. از اینرو، درحال حاضر میتوان شایستهسالاری را یکی از مهمترین پاسخها دانست.