گروه اقتصاد کلان
فرشاد مومنی در جلسه اخیر موسسه دین و اقتصاد به دو تجربه «شوک آزادسازی قیمت ارز در دهه 60» و «شوک افزایش حاملهای انرژی در دهه 80» پرداخت و نشان داد که چگونه برخی از تئوریسینهای دستراستی که مومنی آنها را نئوکلایسکهای وطنی خطاب میکند در نسخهپیچی این دو سیاست برای کشور و بدون توجه به شرایط اولیه کشور که «طوطیوار آنها را از نظریهپردازان دیگر ترجمه کردهاند» باعث بروز بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و محیط زیستی شدند. وی با انتقاد از بنیادگرایی بازار که داعیه این را دارد که حاوی گزارههای جهانشمول است، میگوید: متاسفانه کسانی در ایران که الفبای روششناسی را هم نمیدانند طوری درباره علم اقتصاد صحبت میکنند که گویی علم اقتصاد انگارههای جهانشمول دارد اما این نکته بدیهی را مورد توجه قرار نمیدهند که در همان چیزی که آنها علم روز خطاب میکنند یک ویژگی بارز وجود دارد؛ تمام آن گزارههای تئوریک مشروط هستند و این شروط به شرایط اولیهیی برمیگردد که این تئوریها براساس آنها بنا شده است. در ادامه متن سخنرانی وی را به نقل از «تعادل» میخوانید.
مساله دستکاری واقعیت
در جلسه قبل درباره شکلگیری انقلاب اسلامی صحبت کردیم و در این جلسه درباره ارزیابی برخی انگارههای مسلط درباره عملکرد 10ساله اول بعد از پیروزی انقلاب اسلامی صحبت خواهیم کرد. اهمیت دامن زدن به اینگونه مباحث از جنبه معرفتی به این نکته بنیادی روششناختی مربوط میشود که بر خلاف تصوراتی که در چارچوب بنیادگرایی بازار ترویج شده است، انسانها در جریان انتخابهای خود از اطلاعات کامل برخوردار نیستند. از این زاویه مساله مهمتر این است که همین اطلاعات ناقص توزیع نامتقارن دارد و منشأ بروز نااطمینانیها در انتخاب و در کنار آن باعث ایجاد رفتارهای فرصتطلبانه بین بازیگران اقتصادی میشود. جدا از این اقتصاددانان معاصر معتقدند که اگر این دو کاستی جدی بر سر انتخاب افراد هم وجود نداشت، افراد با دادههای اطلاعاتی یکسان لزوما انتخابهای واحدی انجام نمیدهند چون آن اطلاعاتی که ناقص است و توزیع نامتقارن دارد برای اینکه در نهایت به انتخاب بینجامد باید حتما از صافی ذهن عبور کند. این ویژگیهای حیاتی باعث شده در داوریها و تفسیرهایی که حتی انسانهای متخصص درباره یک مساله دارند، تفاوتهای آشکاری وجود داشته باشد ضمن اینکه این مولفهها
مساله امکانپذیری دستکاری اذهان را پدیدار میکند و این دستکاریها منشأ سوءبرداشتها و کژفهمیها هم میشود.
مساله دستکاری واقعیت بین متفکران معاصر از زمانی که جهان وارد سومین موج انقلاب صنعتی شده و افقهای بسیار بیسابقهیی از نظر اطلاعات و ارتباطات در برابر بشر قرار گرفته است، اهمیت بیشتری یافته است مثلا در گذشته درخصوص مسائل تاریخی هم مطرح میشد، انسانها نه یک تاریخ واحد بلکه با تاریخهای متعددی مواجه هستند که بر حسب ویژگیهایی که درباره اطلاعات ناقص انسانها مطرح شد، روایت کردهاند و طبیعتا در این زمینه مساله برقرار شدن رابطه میان دانش و قدرت امکان و فرصت لازم برای دستکاریهای سازمان یافتهتر در واقعیت را فراهم کرده است. اینکه چامسکی در آثار خود درخصوص ضرورت بسط تفکر انتقادی صحبت و خطر مهندسی تاریخ را مطرح میکند یا اینکه فوکو جایگزین کردن رژیمهای واقعیت را به جای واقعیت عنوان کرده است همچنین بودریار هایپرریالیتی یا فراواقعیت که برجستهسازی و دستکاری موضوعات کم اهمیت از طریق رسانههاست را ارائه میکند از همین توجهها ناشی میشود. به این ترتیب اگر بخواهیم جامعه خود را درست مدیریت کنیم باید بسیار هوشمندانه با مسائل برخورد کنیم به طوری که تا جایی امکان دارد واقعیت را فهم کرده و براساس توهم سیاستگذاری نکنیم.
در اینجا شرط انصاف این است که نه عملکرد دوره پهلوی و نه دوره کنونی را مطلقانگاری نکنیم. در این زمینه هر قدر دقتهای روششناسی و فرصتهای گفتوگوی آزادانه بیشتر شود جامعه از این نظر بیشتر نفع میبرد. یادآوری کنیم، مساله آزادی که رکن اساسی شعارهای انقلاب بود یک موضوع تعارفی و زینتی نبوده است چه اینکه اگر قانونهای مشروع محدود شوند هم دولت و هم ملت متضرر خواهند شد به این دلیل که انسانها در هر سطحی که باشند در معرض آسیبهای جدی در فهم واقعیت قرار دارند.
اهمیت توجه به شرایط اولیه
توجه به شرایط اولیه یکی از مفاهیم اصلی تئوریهای توسعهیی پیش رو است که در سیاستگذاریها از اهمیت فراوانی برخوردار است. این مفهوم بدین معنی است که با مرور آنچه به عنوان میراث از دولت پهلوی تحویل جمهوری اسلامی داده شد، ما بهتر میتوانیم آنچه اتفاق افتاده است را تحلیل کنیم یعنی توجه داشته باشیم. مثلا براساس مطالعه دکتر پناهی چیزی بیش از 90درصد شعارهای مردم در جریان مبارزه ناظر بر اعتراض بر نابرابریهای و فقر بوده است، این موضوع خیلی بهتر میتواند به ما کمک کند که چرا مبارزه با فقر در بعد از انقلاب در اولویت قرار میگیرد ولی اینکه شیوه این عمل چگونه بوده است، میتواند مورد ارزیابی دیگری قرار گیرد اما اصل اینکه چرا به آن جنبه و به آن میزان فوقالعاده مورد توجه بوده به آن وضعیتی که در آن قرار داشتهایم، ارتباط مییابد.
در مطالعات توسعه نخستین بار اهمیت شرایط اولیه در چارچوب مفهومی با عنوان پارادوکس رهنمودهای واحد و دستاوردهای متعارض مورد توجه قرار گرفت و در اجرای عملیاتی در طرح مارشال اتفاق افتاد. در دوران پس از جنگ طرح مارشال در چارچوب ملاحظات جنگ سرد و برای مقابله با خطر کمونیسم به متحدان بلوک غربی کمک کرد که خرابیهای دوره جنگ را سامان دهند و از این طریق از گسترش کمونیسم به این کشورها ممانعت کنند. همان فرمول به کشورهای درحال توسعه هم پیشنهاد شد اما وقتی که آثار آن در کشورهای درحال توسعه نمایان شد، نتایج به کلی در جهت عکس آن چیزی بود که در کشورهای اروپای غربی دیده شد؛ تزریق پول به این کشورها با فرض یکسانانگاری شرایط کشورهای اروپایی و مستعمرات سابق آنها موجد فاجعههای انسانی و ناپایداریهای اقتصادی و اجتماعی شد. در جریان صورتبندیهای نظریههای توسعه یکی از مهمترین این نظریهها توسط میردال صورت گرفت و به خاطر همین هم جایزه نوبل گرفت. این اقتصاددان با ارائه نظریه علیت بر هم فزاینده نشان داد که شرایط اولیه یک کشور چگونه نیروی محرکه شدتگرایی و واگراییها میشود و از این زاویه توصیههای بنیادگرایی بازار را به صورت بنیادی مورد انتقاد قرار میدهد. میردال با نظریه علیت بر هم فزاینده نشان داد که شرایط اولیه یک کشور فقیر چگونه باعث بازتولید نیروی محرکه فقر میشود. کلید بحث اصلی او در این صورتبندی نظری، برجسته کردن اهمیت شرایط اولیه کشورهای درحال توسعه بوده است. بنیادگرایی بازار که داعیه این را دارد که گزارههای جهانشمول ارائه میدهد و متاسفانه کسانی در ایران که الفبای روششناسی را هم نمیدانند طوری درباره علم اقتصاد صحبت میکنند که گویی علم اقتصاد انگارههای جهانشمول دارد و کسانی هم در بیرون از اقتصاد به صورت تملقآمیز حرفهای این گروه را تایید و تاکید میکنند که اینها با دانشگاههای بزرگ دنیا در ارتباط و با علم روز مجهز هستند اما این نکته بدیهی را مورد توجه قرار نمیدهند که در همان چیزی که آنها علم روز خطاب میکنند یک ویژگی بارز وجود دارد. تمام آن گزارههای تئوریک که به تعبیر اینها به نام علم روز خوانده میشوند، گزارههای مشروط هستند و این شروط به شرایط اولیهیی برمیگردد که این تئوریها براساس آنها بنا شده است. اگر ما به آن شرایط توجه نکنیم و با جهل مرکب طوطیوار آنها را ترجمه کنیم و نسبت آنها را با شرایط اولیه جامعه خود در نظر نگیریم طبیعتا در معرض انحطاط اقتصادی قرار میگیریم. برجستهترین این خطای روششناسی را میتوانیم در ماجرای شوک نرخ ارز در سالهای پایانی دهه 60 ملاحظه کنیم. در آن زمان همین طیف نئوکلاسیکهای وطنی ابراز کردند که اگر ما بتوانیم افزایشهای شدید در نرخ ارز ایجاد کنیم، واردات کاهش و صادرات افزایش پیدا خواهد کرد و کارکردهای تبعی این دو باعث میشود، تولید و اشتغال افزایش پیدا کند. بنابراین جهشهای بزرگی در نرخ ارز ایجاد شد اما تقریبا هیچ یک از آن وعدهها محقق نشد و مساله هم به همین جا خاتمه نیافت. آن خطای فاحش که صرف نظر از عوامل دیگر و بیاعتنا به شرایط اولیه کشور بود برای ما گرفتاریهای بزرگی پدید آورد. در نهایت اجماع میتوانیم به یاد بیاوریم که در اثر آن شوک ارزی هم خانوادههای ما دچار بحران شدند و هم بنگاههای تولید و هم مالیه دولت. در کمال تاسف از آنجا که ما قادر نیستیم از تجربههایمان درس بگیریم در سال 89 هم با همان توهمها و با همان بیاعتناییها به شرایط اولیه برای کاهش مصرف انرژی همان کلیشه نئوکلاسیکهای وطنی یعنی قیمت بالا باعث کاهش مصرف میشود، یکی از بیسابقهترین جهشها در قیمت کالاهای کلیدی به کشور تحمیل شد و باز هیچ یک از آن وعدههایی که به لحاظ تئوریک انتظار میرفت، محقق نشد اما بیسابقهترین بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و محیط زیستی بر سر کشور ما فرود آمد. آنها که از سر چابلوسی تجربه شوک حاملهای انرژی را موفقیتآمیز قلمداد کردند، کافی است توجه داشته باشند که ماجراهای بسیار شگفتانگیزی در این تجربه اخیر از نظر مدیریت اقتصاد در کشور پدیدار شد مثلا یکی از آنها این بود با اینکه قیمت گاز 11برابر افزایش یافت در یک فاصله کمتر از یک سال مدیرعامل وقت شرکت ملی گاز اعلام کرد درحالی که تولید و عرضه گاز نسبت به سال 89 افزایش پیدا کرده است، درآمدهای شرکت ملی گاز نسبت به این سال کاهش پیدا کرده است. دلایل اصلی این امر یکی گاز دزدی به عنوان ناهنجاری جدید ناشی از تعدیل ساختاری بود و دیگری خودداری دستگاههای با نفوذ دولتی از پرداخت قبوض گازی در شرایطی که شرکت ملی گاز هم قدرت چانهزنی کافی برای اخذ حقوق حقه خود نداشت. شرکت ملی گاز در آن زمان مجبور شد برای معرفی گازدزدها جایزه تعیین کند. از طرفی دیگر این موضوعها باعث شد که دولت به بیسابقهترین سطح تاریخی با کسری رو به رو شود و به طور همزمان به تاریخیترین سطح بدهی برخورد کند یعنی برعکس آنچه دولت میخواست درآمدهای خود را افزایش دهد، اتفاق افتاد.